زمـ ـانی بر زمـ ــین
زمـ ـانی بر زمـ ــین

زمـ ـانی بر زمـ ــین

شب مثلِ...

در طول این سالها که از خدا عمر گرفتم نسبت به "شب"احساس های مختلفی داشتم.دوران کودکیِ من پر بود از ترس نسبت به شب!چون شب ها چیزاییو میدیدم که عقل و منطق وجودشون رو در اون لحظه قبول نمیکرد.هنوز هم نمیتونم تشخیص بدم آیا اون چیزاهایی که شب میدیدم حاصل توهم و خیالبافیِ  کودکانه بود یا نه!؟

با اینکه سالیان سال دوران کودکیم رو در کنار مادرم میخوابیدم ولی ترس تو وجودم مونده بود و با خاموش شدن چراغ ها از سر گرفته میشد.تا نوک بینی زیر پتو قایم میشدم و اون "چیز"ها رو میدیدم."چیز"ها شامل تصاویر مختلفی بود که به شکل کاملا سه بعدی و شفاف دیده میشد.گاهی به شکل یه دسته کلاغ که دور تا دور اتاق پرواز میردن یا به شکل یه تیکه پارچه ابریشمی رنگارنگ که تو هوا میرقصید و در نهایت رو صورت مادرم فرود میومد  این منو خیلی میترسوند!

این حالت من تا 7-8 سالگی ادامه داشت.شب مثل ترس،مثل توهم!

بالاخره دوران نوجوونی فرارسید و و علاوه بر حساسیت های دوره نوجونی زلزله بم باعث شد دوباره نظرم نسبت به شب تغییر کنه.این بار ترس از یه جنس واقعی!از زلزله!تصاویر زلزله کل سیستم اعصاب منو مختل کرده بود.از شب میترسیدم ،از اینکه زلزله بیاد و همه ما رو تو خواب نابود کنه.از تنها شدن!شب ها قبل خواب چک میکردم که کسی زیر شیشه نخوابیده باشه.بالای سر کسی ساعت و تابلو نباشه.نقاط امن خونه رو شناسایی میکردم.حتی گاهی به فکر اختراع یه دستگاه هشدار دهنده زلزله میوفتادم!بالاخره اون دوران هم تموم شد!شب مثل مرگ!

رسیدم به جوانی و درس و کنکور و کار و مشغله!یکی از دوران هایی که منتظر اومدن شب بودم تا همه خستگی و استرس هامو به آغوش خواب بسپارم.یکی از دورانی بود که از خوابیدن لذت بردم.دوران پر مشغله.شب مثل آرامش،مثلِ خواب!

تا رسیدیم به الآن!الآن بیشتر از هر وقت دیگه ای شب رو دوست دارم.چون سکوت و آرامشی که دنبالشم فقط تو شبهای من پیدا میشه.دوست دارم شبها تا صبح بیدار باشم و به کارهای روزم برسم.فکر کنم.خلوت کنم با خودم.تنها باشم!

یکی از خوبی های ماه رمضون اینه که میتونم تا صبح بیدار باشم و کسی بهم گیر نده.تا صبح کتاب بخونم،فکر کنم،برای آیندم برنامه بریزم و خیلی کارهای خوب دیگه...شب مثلِ 1/3 از زندگی!



نظرات 3 + ارسال نظر
عارف شنبه 29 تیر 1392 ساعت 17:37 http://25hoursanight.blogfa.com/

hamasho khondam,kheyli khob bod
alan man to on doreye darso konkoram
:D

:)
اوه اوه کنکور!!!خدا به دادتون برسه :دی
ایشالا این دوره رو بی دردسر بگذرونی;)

یک مهندص باصواد! شنبه 29 تیر 1392 ساعت 18:22 http://boqze-baran.blogfa.com

شب خوبه

نگاه شنبه 29 تیر 1392 ساعت 22:11

شب مثل سکوت
مثل خاموشی
مثل مخمل آسمون
مثل پولکای روی این مخمل سیاه دل انگیز مثل ستاره

سلام سوگلی جان
منم بچگیام از تاریکی میترسیدم
اما الان ...بیخیال...کاش هنوز بچه بودم و بزرگترین ترسم همون تاریکی بود

سلام عزیزم.
کاش... :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد