زمـ ـانی بر زمـ ــین
زمـ ـانی بر زمـ ــین

زمـ ـانی بر زمـ ــین


به نام خدا

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خانومااا آقاهه کجااایین؟؟؟

چه سکوتی:|

لباس جدیدم خوشگله؟:)))

عکسی که مشاهده میکنید یه زوج خوشبخت که در کنار هم زندگی خوب و خوشی دارن و مدام صدای  چه چه عاشقانشون گوش اهالی منزل رو مینوازه و روح زندگی رو به تک تک سلول های این دخترمیدمد،نیست!!بلکه این ها دو رفیق و دوبرادر هستن.ریفق روزهای سخت که گاهی وقتا یکیشون نقش مادری یا شایدم پدری رو در قبال اونیکی متقبل میشود و دانه در دهانش میگذارد و شپش های کله اش را دانه به دانه با عطوفت جدا کرده و قورت میدهد.از قضا بعد از فوت همسر نارنجی  (که متهم ردیف اول خوده نامردش بود که اثار ضرب و جرح در قسمتایی از بدن ماده طفل معصوم مشهود بود)تصمیم بر این گرفتیم که دیگر برایش همسری اختیار نکنیم و با یکی مثل خودش در بندازیم که لااقل زبان همدیگرو بفهمن و اگر یکی زد لااقل یکی هم بخورد:|

تا به این جای کار این دو ریفیق تعامل سازنده ای داشتند.البته تجربه نشان میدهد تا وقتی پای یک جنس مخالف در میان نباشد رفقا رفاقتشان را حفظ میکنند:|


+ با این لباس جدیدا حس میکنم خیلییی مهربون و لطیف شدم:)))اگه انتقادی پندی نصیحتی دارید الان وقتشه

گلخونه من

شاعر دهه دوره نوجوونیه ما میفرمان که:

ولی چقد آخه باز باید از گلها گفت ؟
حرفهای دلو پنهونی تو قصّه ها گفت طلسم شرممو باید که بشکنم
اگه دل بزاره حرفمو اینبار بزنم گل و گلدون بهونن ، باد بارون بهونن
شب و ستاره و مهتاب و آسمون بهونن اگه میگم برات از دل خستم
بهونست که بگم ... گل و گلدون بهونن ، باد بارون بهونن


بعلههه این مقدمه بود که دوباره فخر فروشی کنم و عکس باغچه و گلدونهای عزیزمو براتون به نمایش بگذارم خخخ


 

ادامه مطلب ...

دانشگاه گردی+هندونه خرون

سلام

این چند وقت خیلی دلم میخاست بیام اینجا یه چیزی بگم که اینقد وبلاگ خاک نخوره.دلم میخاست در مورد سفر مکه یه سری عکس بزارم و چند کلمه ای هم حرف بزنم ولی نشد.ایشالا به وقتش عکسارو حتما میزارم.

فعلا تصمیم گرفتم (گرفتیم با دوستا) که از این هوای اردیبهشتی در جهت ایجاد یک فضای شاد و به یاد ماندنی استفاده کنیم

این شد که یه روز بین ساعت خالی کلاسا یهویی تصمیم گرفتیم بریم داخل شهر و .... 

ادامه مطلب ...

آرزو



دوست دارم یه همچین میز کار و قفسه هایی واسه خودم درست کنمیکی از کارایی که دلم میخاست  یاد بگیرم نجاری بودچون همیشه دوست داشتم چیزاییو که تو ذهنمه خودم واسه خودم درست کنم.حتی خیاطی و بافتنی هم دوست داشتم یاد بگیرمولی هیچ وقت فرصتشو برای خودم ایجاد نکردم .وقتایی هم که فرصتش بود انقد  تو یادگیری عجله میکردم که از هر کاری فقط یه اپسیلون یاد گرفتم که به درد نمیخوره.

بعضی وقتا حس میکنم بیشتر ساعتایی که تو مدرسه گذشت ،زمان تلف شده ی زندگیمه.اصلا یکی از فانتزیام این بود که بچمو هیچ وقت مدرسه نفرستم و چیزایی رو که نیازه یاد بگیره بعضیاشو خودم یاد بدم ،یا بفرستمش پیش کسی که متخصص در اون زمینه هست.چون افت خلاقیت و رفتار رو از وقتی که خواهرم رفت مدرسه کاملا احساس کردم.قبل از مدرسه حرفایی میزد،نقاشیایی میکشید و رفتارایی داشت که من هرکی میدید میگفت این خیلی بچه ی خاصیه!ولی همین که پاش به مدرسه باز شد علاوه بر اون استرس و فشار و گاها کم شدن اعتماد به نفسش به خاطر رفتارای اشتباه معلم ،خلاقیتشم از دست داد.همه ما اینطور بودیم!فقط کسی آنالیزمون نکرده بود.

آخ اگه میتونستم به این آرزوم هم برسم....

Amused To Death

بدانید که جز این نیست که زندگی این دنیا بازی و سرگرمی و آرایش نمودن و فخرفروشی تان به یکدیگر و افزون طلبی از همدیگر در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که گیاهان ( سرسبز حاصل از ) آن کشاورزان را به شگفت آورد سپس پژمرده شود و آن را زرد بینی سپس خشک و شکسته شود و در آخرت عذابی سخت است ( برای طاغیان ) و آمرزش و خشنودی خدا ( برای مطیعان ) ، و زندگی دنیا جز متاع فریب نیست.



دنبال یه سری شعر و موزیک انگلیسی بودم که هم ریتمش زیاد تند نباشه   بتونم بفهمم هم معنی جالبی داشته باشه که  اینو پیدا کردم.شعراشون مثل یه داستان مرموز و بعضیاشم یه تیکه هایی از تاریخو داره.کلیپ هاشونم جالبه.خلاصه اگه دنبال تقویت زبان یا شنیدن موزیکای خوب انگلیسی میگردین گروه Pink floyd گزینه مناسبیه: )


No tears to cry no feelings left
This species has amused itself to death


+راستی تا یادم نرفته کلیک 

دهه 80

این دهه هشتادیا دیگه شووورشو درآوردن!

امروزبه خواهرم  گفتم رنگای منو بر نداریااا !بچه پرررو صاف صاف تو چشام نگام کرده میگه :هرکه نان از عمل خویش خورد*منت حاتم طائی نبرد:|

اداء وظایف الخواهری فی المقابل الخواهری:|

همه ی مدتی که مشغول امتحانا و درسام بودم به این فکر میکردم که واقعا در حق خواهرم ،خواهری نکردم!نه وقت داشتم تو درسا کمکش کنم نه پای درد دلش بشینم:( برای همین وقتی آخرین امتحانم تموم شد بهش قول دادم شب براش قصه بگم^_^  یه قصه ار خودم ساختم در مورد شهر اعداد:| چون به شدت از ریاضی متنفره و مثلا میخاستم با مباحث ریاضی آشتیش بدم:))

خیلی ذوق زده شده بود و با حیرت به قصه گوش میداد.منم استعداد به هم ریخته خودم در زمینه ادبیات رو جمع کرده بودم ،و در یک لقمه میخاستم به خورد بچه بدم-_-

وقتی داشتم میگفتم :صفر میخاست بره با اعداد بازی کنه ،ولی به هر کدوم که برخورد میکرد ضرب در اون میشد و  حاصل صفر میشد.حالا یه شهر پر از اعداد 1 تا 9 داشتن فرار میکردن و صفر دنبالشون بود تا باهاشون بازی کنه و اعداد هی به هم میخوردن و ضرب در هم میشدن و اعداد جدید ساخته میشد و میترسیدن به صفر بخورن خودشونم صفر شن!خلاصه شهر به هم ریخته بود.

تو این قسمتای قصه خیلی هیجان زده شده بود و میخندید ولی وقتی به جایی رسیدیم که صفر تنها افتاده بود تو شهر اعداد و غصه میخورد یهو دیدم بچه گوله گوله داره اشک میریزه:| گفتم دختررررر چرا گریه میکنی آخه؟!؟!؟0_o

گفت: آبجیییییییییییی؟؟!؟!هققققققققق هووووووووقنمیشه صفر تنها نشه؟:( من دلم براش میسوووزه

وقتی دیدم احساسات بچه جریحه دار شده گفتم باشه بابا:| یکی از اعداد که خیلی مهربون بود،مثلا 6 !وقتی دید صفر تنهاست یه راه چاره پیدا کرد و الخ....

یهو دیدم بازم نق و نوق آبجی خانوم شروع شد.گفتم باااااز چی شدهههه

گفت میشه 2 مهربون باشه؟؟؟؟آخه من تو مدرسه شمارم 2 هست:|

خلاصه خاستم یه قصه بگم انقد همه جای قصه رو تغییر داد آخرش همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و جناب  2 محترم به عنوان رییس شهر منصوب شد و قانون ضرب شدن اعداد رو از شهر حذف کرد تا همه به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن:| 


+تازه امشب میگفت ورژن 2 شهر اعدادو برام تعریف کن:|

خزان

صبح با صدای بارون از خواب بیدار شدم.مثل کارتونای خارجی که اولین برف نشونه ی کریمسه،امروزم با اولین بارون پاییزی بوی پاییز سرما به دماغم خورد و رسما پاییز آغاز به کار کرد.

اگه شما هم از اون دسته آدمایی هستید که افسردگی فصلی میگیرن که هیچ...ولی اگه نیستید، این آهنگو دانلود کنید و تا تموم شدنش به عکس زیر خیره شید، خود به خود درست میشید:| طرفدارای پاییز دیگه خز شدن برای همین بهش میگن خزان:|


+معنی متنشو بلد نیستم ولی ریتم و صدا و مخصوصا مخصووووصا صدای رعد و برق وسطش خیلی واسم دوس داشتنی بود:X


+یادش بخیر یه زمانی از اول مهر میرفتیم مدرسه،الان از 25 شهریور میریم دانشگاه:|



ت و ه م

دیشب خواب میدیدم دارم میرم خونمون.همسایه ها خونشونو ترگل ورگل کرده بودن،کلی گل و گیاه کاشته بودن.رسیدم خونه ی خودمون.زنگو زدم.یه نفر دیگه جواب داد.گفتم مامان درو وا کن منم.گفت اشتباه گرفتین!بعد زنگ زدم گوشیه مامانم.دوباره یکی دیگه جواب داد گفت نخیر اشتباه گرفتین.حتی دیگه همسایه هام منو نمیشناختن.تو خواب قلبم از دهنم داشت میزد بیرون.میگفتم یعنی این همه سال من تو توهم زندگی میکردم؟حالا تنها شدم؟خیلی لحظه ی سختی بود..اصلن خیلیاااااا

یاد فیلم ذهن زیبا افتادم.واقعا وحشتناکه آدم یه عمر با توهم زندگی کنه...

از خواب که بیدار شدم دو سه دقیقه این ور اون ورو با تعجب نگاه میکردم میگفتم نکنه اینا همش توهمه؟هنوزم مطمئن نشدم!از اولین توهم زندگیم 17-18 سالی میگذره.وقتی که تو خونه تنها بودم و دیدم یه پلنگ داره از رو دیوار خونمون رد میشه!

شایدم یه روز اون لحظه برسه که بیان بگن همه این چیزایی که دیدین ،هیچ کودوم نبودن!


به چپ راست به راست چپ:|

اگر از حال ما جویا باشی....

حال خواهری را دارم که از دار دنیا، دو برادر دارد و هر دوی آنها عازم خدمتی از نوع اجباری ...