زمـ ـانی بر زمـ ــین
زمـ ـانی بر زمـ ــین

زمـ ـانی بر زمـ ــین

روز خوب بعد از چند روز بد

طولانی است...و نکته اموزنده ای هم ندارد...شاید با خواندش حوصله تان سر برود...حکم خاطره  دارد

ادامه مطلب ...

هر روزتان عید

سال جدید هم شروع شد و من یه تبریک خشک و خالی تو این وبلاگ نزدم.دیگه امروز با خودم فکر کردم که سال جدید شروع شده ،زشته من تریپ گلابی وار به خودم بگیرم و  هیچ واکنشی نشون ندم.خلاصه نوروزتان پیروز،هر روزتان نوروز...اصلا اصلش همینه که هر روزتون عید باشه و یه روز جدید.وگرنه این تقویم بازی ها بهونست برای اینکه گذر زمان رو فراموش نکنیم.

لحظه سال تحویل تو خونه ما هیچ اتفاق غیر منتظره و خاصی رخ نداد!هر کی یه طرف خونه بود.من تو آشپز خونه مشغول هنرنمایی بودم که مثلا در سال جدید که اتفاقا سال اسب هم هست()کمی هنر آشپزیمو ارتقا بدم.در آخر ماحصل زحماتم چیز تحفه و قابلی نشد ولی برای شروع بدک نبود.البته قابل ذکره به غیر از مادر عزیزتر از جان کسی از این هنر لذیذ و دلپذیر من تعریف و تمجید نکرد.البته برادر کوچیکه گاهی اشاره میکرد که حتما موادش خوب نبوده وگرنه تو کارت بیستهبرادر بزرگه هم که ایشون در به خاک مالیدن اعتماد به نفس اطرافیان مهارت ذاتی دارن و از انتقاد کردن کوتاهی نکردن و مدام این نکته رو یادآور میشدن که تو آشپز بشو نیستی(قابل ذکره که بیشتر کیک رو خودش خورد)!!البته بهش کمی حق میدم.چون من زیاد صبر و حوصله ندارم که برای انجام چنین چیزی وقت بزارم و دوست دارم هرچی که هست سریع آماده بشه و و سریع تر خورده بشه بدون هیچ زحمتی:|

اینم عکس کیک مثلا رنگین کمونیه من:دی :عکس (طعم خوبی داشت ولی ظاهرش اونی نشد که میخاستم)


در  راستای کیک پختن در وقت تحویل سال به این نکته اشاره کنم که واقعا این رسمش نیست!یعنی در حقیقت من اینجور روشی که با اون بزرگ شدم رو نمیپسندم.هرچند بهش (به قوانین آزادنه)عادت کردم.فکر میکنم تو هر خونه ای باید یک سری قوانین دیکتاتوری وجود داشته باشه.مثلا من اگه روزی خودم تشکیل خونه زندگی دادم هیچ وقت اجازه نمیدم موقع تحویل سال هرکس پی کار خودش باشه.و همه باید الزاما سر سفره هفت سین باشند و بعد از شنیدن صدای بوووووووووووووم لحظه سال تحویل ابتدا پدر خانواده و سپس من به مدت 10 -45 دقیقه سخنرانی خواهیم کرد!و به فرزندامون وظایفشون در سال جدید رو یادآوری خواهیم کرد و بعدش عیدی هاشون رو از لای قرآن باباشون بهشون میده و بعدشم همشون (هر بیستا:دی)به صف می ایستن تا تشریف بیارن و ما به هر کدوم یه دابل ماچ از روی  پیشونی و صورت مرحمت کنیم


+از اهدافی که برای سال جدید دارم یکیش این هست که ساعات خواب و بیداریمو با توجه به این متد تنطیم کنم!هرچند الان ساعت 1:43 هست و با توجه به برنامه ای که داشتم باید الان خواب باشم و حدود 3 ساعت دیگه بیدار شم ولی این حرفا سر دلم مونده بود و نمیشد که نگم.هرچند تاالآن موفق نشدم با این برنامه پیش برم ولی ناامید نمیشم و انشاءالله از فردا سحر خیزی و کامروایی رو اصل برنامه روزانه ام قرار میدم

+اینم یه عکس از جیگر بنده که از اقوام هستن:عکس



امسال زمستون دسته یکی دارم میرم زیاااارت...:دی

حدود 2 ساعت دیگه اولین سفر مجردی من شروع میشه

به خواهرم گفتم دلت برام تنگ میشه؟یه نگاه عاقل اندر سفیه(ازینا) کرد، گفت خودت چی فک میکنی؟:|



+نیازی به گفتن نیست چون کنار ضریح امام رضا(ع) به یاد همتون هستم

دائما یکسان نباشد حال دوران...

مادربزرگم  همیشه سفارش میکرد که در مورد زندگی شخصیتون تو همه جا صحبت نکنید!میگفت در مورد خوشبختیا و بدبختیاتون بلند بلند حرف نزنید.میگفت شاید یکی تو زندگیش مشکل داشته باشه وقتی خوشبختیه شمارو بشنوه ناخودآگاه  تو دلش آه بکشه،قلبش بشکنه....میگفت این آه خیلی کارا میکنه!این آه آتیش میندازه تو زندگی!اگر هم دشمنتون بفهمه حسادت میکنه،سنگ میندازه جلو پاتون...

مادر بزرگم همیشه سفارش میکرد که در مورد مشکلات زندگیتون جایی نگید.چون اگه دوستتون بشنوه ناراحت میشه،خدا دوس نداره پیش بنده هاش شکایت کنید،کفران نعمته...!اگر هم  دشمنتون بشنوه خوشحال میشه.

میگفت هرکی ازتون هرچی پرسید به یه "شکر خدا" قناعت کنید.



+هیـــس...!خوشحالی هاتونو فریاد نزنید.دنیا گوشش تیزه;)


یه انفجار در خدمتتون باشیم:دی

همین چند دقیقه پیش صدای یه هواپیما نزدیک به زمین میومد.حس و حال این فیلمایی رو داشت که زمان جنگ رو نشون میدادن.دیوار صوتی میشکنه و ....بووووووووووووم.یکی از بمبا میوفته رو یه خونه.همین لحظه رو تو ذهنم تجسم میکردم.مثلا اگه الان این هواپیما جنگی بود و یکی از بمباشو مینداخت رو سر من چه حس جالبی بود:دی

یعنی امید به زندگی تو وجودم داره فوران میکنه

به همون میزان که گرمای داغ تابستون کلافه ام میکنه،ده برابرش سرمای زمستون حس زندگی و تلاشو ازم میگیره.کاش میشد سه ماه تعطیلی تابستون با زمستون عوض میشد.هوا سرد باشه و توئم سرمایی و دم به دقیقه یه دستمال کاغذی دستت باشه و هی با فین فین ،مجبور باشی درس بخونی و این 19 واحده کذایی رو در عرض یه هفته پاس کنی.والا فیل هم بود از پا درمیومد.(هم اکنون شبیه سوگلی ناصالدین شاه شدم)حالا همه حساسیت ها ی فصلی و افسردگی های فصلی هم دست به دست هم میدن و من رو کلافه تر از همیشه میکنن و باعث میشن از سر صبح هی تو اینترنت دنبال قرص و دم کرده های معجزه گر و یه برنامه درسی فشرده که ایشالا این ترمو به خوبی و خوشی بگذرونیم و بعدش با خیال رااااحت بریم پیش معشوق

این چند روز باقیمونده باید قوی باشم...قوییییی

+




دفترچه خاطرات به سبک امروزی



یادش بخیر وقتی جوون تر بودیم داشتن دفرچه خاطرات رو بورس بود.همیشه هم آخر سال که میشد یه صفحه از دفترچه رو به معلم و دوستایی که دوسشون داشتیم اختصاص میدادیم که برامون یادگاری بنویسن.

دفترچه خاطراتای اوم موقع یه مشکلی داشتن و مشکلشون این بود که احتمال سرقت اطلاعات و سرک کشیدن تو خاطرات شخصی توسط مادر محترمه و برادرهای محترم بالای n% بود. البته ما بچه هایی بودیم که به شدّت دارای حریم شخصی بودیم و حتی اگه در کمدمون باز بود هیشکی نگاه چپم بهش نمیکرد چه برسه به اینکه یه نسخه از دفترچه خاطرات و یه دسته کلید از کلیدای کمدمون دست افراد خانواده پخش باشه :|

و من برای جلوگیری از این کنجکاویه اطرافیان هیچ وقت در کمدم رو قفل نکردم و هیچ وقت تو دفترخاطراتم خاطره ننوشتم.

امّاااا امروز یه نرم افزار پیدا کردم که میتونید با اکانت خودتون واردش بشید و خاطراتتون رو همراه با عکس ثبت کنید!این برنامه امکانات دیگه ای هم داره که اگه خواستید از نمونه رایگانش استفاده کنید میتونید نسخه 4  رو نصب کنید و ازش استفاده کنید.محیط جالبی هم داره.این یه نما از محیط و اینم سایتش.

تصمیم گرفتم از همین الان خاطراتمو ثبت کنم و یه عکس قشنگ ضمیمه هرکدومشون کنم.

شبیه آدمای خوشحال...

تو این سه روز تعطیلیم 3 تا کتاب مختلف در مورد یه سری از موضوعاتی که باهاشون درگیر بودم گرفتم و خوندم.اولین کتاب،یه کتاب 60 صفحه ای کوچیک به اسم اسرار حل تمام نگرانی ها و ناراحتی ها بود که از نمایشگاه کتاب دانشگاه به قیمت 500 تومن!!!!خریدم و تو مسیر برگشت از دانشگاه تو سرویس تونستم بخونم و تمومش کنم. یه سری نصایح و جملات شعار گونه که به دل نمینشت مگر تعداد محدودی که شامل موارد زیر میشد:

-وقایع را آنطور که وجود دارند قبول کنید،چرا که قبول واقعیت اولین گام در جهت غالب شدن بر  مصائب میباشد

-عمده مشکلات انسان ها از این مسئله نشات میگیرد که ارزش مسائل را اشتباه تعیین کرده و بیشتر از ارزش واقعی و حقیقی آن پرداخت کرده اند.

بقیه جملات کتاب فقط یک سری جملات دستوری بود که همه از آن اطلاع دارند و در حقیقت خواندنش چیزی به دانشم اضافه نکرد.

دومین کتاب،کتاب امپراطوری آقای حافظه از احمد سلماس زاده ;در کل کتاب مفید بود و حسابی به دردم خورد.در مورد روش های مطالعه درست و کارآمد.

آخرین کتاب اعتماد به نفس از باربارا دی آنجلیس بود که واقعا ارزش خوندن داشت.از جمله کتاب های روانشناسی انگشت شماری بود که با نگاه به واقعیت ها نوشته شده و تخیلی نبود!و تصور من رو نسبت به موضوعی که قبلا طور دیگه و اشتباه فکر میکردم تغییر داد.همه چیزی که کتاب به من یاد داداین بود که اعتماد به نفس هیچ ربطی به نتایج و دست آوردهای ما نداره!بلکه با میزان عمل و تلاش ما در حل مشکلات رابطه داره.و هر زمانی که من در تلاش برای تبدیل  زندگی خودم به شرایط بهتر هستم،اعتماد به نفس  وجود داره.حتی اگه این تلاش منجر به نتیجه ی دلخواه نشه.

الآن احساس آرامش میکنم چون همه تلاشم (از قبیل رفتن به مشاوره،دعا کردن،خوندن کتاب در زمینه رفع مشکل،صحبت با افراد خبره)انجام دادم تا از حال بد به حال خوب تغییر کنم.و نسبت به خودم عذاب وجدان و کم کاری نداشته باشم.

حالا هم بعد از یک ماه تنبلی تصمیم گرفتم دوباره به باشگاه برم تا از نقش یه آدم شکست خورده بیرون بیام و یک آدم فعال و خوشبین بشم.و دنیای اطرافم رو دوست داشته باشم^_^


+هروقت یهویی حالم خوب میشه، احساس میکنم یه جای کار میلنگه:|



همه ی تحصیلکرده های داغون!


یکی از همون اساتیدی که اول ترم رو با تعریف از خودشون و افتخاراتشون آغاز میکنن،از همون اساتیدی که برای جلوگیری از اتلاف وقت میگه اطلاعات دیگه از من خواستین تو نت سرچ کنید و تو هی اسمش رو جستجو میکنی و تو صفحه 30ام از گوگل نام یکی از سران قبایل یکی از ایلات قشقایی در صده اخیر رو میاره ولی اسمی از این استاد برجسته نیست!

از همون اساتیدی که میاد و کلی از توانایی ها و استعداد های خودش و اینکه چقدر به حقوق دانشجو اهمیت میده و از فلان استاد و فلان دکتر بد میگه و ادعا میکنه که باید یک استاد دانشگاه قبل از شروع ترم فایلا و سوالات درسی رو آماده کرده و تغییرات لازم رو ایجاد کرده باشه ولی وقتی به فایلها و حتی سوالات امتحانی !!!!!و حتی home workهارو نگاه میکنی میبینی از وقتی این استاد آغاز به کار تدریس کرده همین سوالا و همین پاور پوینت و همین تست هارو به دانشجو ها ارائه میداده و حتی زحمت نکشیده اشتباهات منابع تدریسش رو تصحیح کنه!

یا همون استادی که وقتی دانشجویی بلند میشه پنجره رو ببنده بهش میگه از همونجا گم شو برو بیرون که تو نظم کلاسو به هم ریختی و تمرکزم رو از دست دادم!و یا رو میکنه به 50 تا دانشجو و میگه مرضتون چیه که هی وسط تدریس از من سوال میپرسین و با اعصابم بازی میکنید!!!!!!

یا مثل اون استادی که خیلی ادعای گنده لات بودن میکنه و به دانشجوهاش روش های تقلب در کنکور کارشناسی ارشد رو یاد میده و میگه اگه تو چیزی که یاد میگیرید پول نباشه اون چیز به درد نمیخوره...

و یا اون یکی استاد که با مدرک دکترا از افسردگی داره رنج میبره....

اینا همش نشون میده دانشگاه تبدیل شده به کلکسیونی از آدم های بی اعصاب و افسرده و بی ادب که مثل ضبط صوت آموخته های کج و معوج درسیشون رو به خورد دانشجو میدن.

به شدت به این موضوع اعتقاد پیدا کردم که  کار و دانشگاه و تحصیلات بالایی که  باعث بشه اینقدر از روح خودت غافل بشی و اعصاب داغون و افسردگی و هزار جور درد و مرض دیگه برات به ارمغان بیاره بهتر که نباشه!حتی اگه حقوق ملیونی بگیری و همه استاد خطابت کنن!بهتر که یه مغازه کوچیک اجاره کنی و لبخند بزنی و لبخند بفروشی و شاد باشی و در آرامش زندگی کنی.


+

شاید تو راس میگی!

قبلا گفتم که انتخاب مشاور و روانشناس خوب واقعا کار سختیه.یه مشاوره غلط میتونه کلا مسیر زندگی رو کج کنه.جاتون خالی یه روانشناس پیدا کردم.گفتم حالا یه محک بزنیم ببینیم اولین مشاوره چطور میشه.یه مقدار صحبت کردم و گفتم سشتابمهثئمرد ئسدشنتصاضیثخبیودسنذشی و بعدش ذکر کردم که صظیربمنشبثذزد ئشدتییرر ...........و بالاخره بهش گفتم که تازگیا فراموشی گرفتم و چیزای مهم رو فراموش میکنم.نزدیک یکی دو ساله دارم روز به روز بدتر میشم .

گفت حتما بهت شوک وارد شده

گفتم نه.هیچ شوکی بهم وارد نشده

گفت پس حتما وارد رابطه احساسی شدی و کسیو دوس داری و شکست عشقی و این حرفا..

گفتم نه بازم اشتباهه.گزینه بعدی لطفا

گفت خوب اگه اینا نباشه پس حتما از عوارض افسردگیته

گفتم: چی؟؟!؟!من؟!؟!افسرده؟!؟شیب؟!بام؟؟مگه من افسردم؟!؟!؟من بابام افسرده بوده یا مامانم؟؟!؟

گفت نمیدونم.فک کنم افسرده ای.نظر خودت چیه؟فک میکنی چه علتی میتونه باعث شده باشه که تو افسرده شی؟

هیچی دیگه:| دنبال یه سیم برقم که اگه کسیوباهاش دار بزنی ، پاره نشه:|



پ.ن:بعد نامبرده هی میگه به خودت ایمان بیار!

آخه آدم حسابی!! اول یه معجزه ببینم ،بعد ایمان بیارم دیگه.همینجوری خشک و خالی که نمیشه.میشه؟ :|