زمـ ـانی بر زمـ ــین
زمـ ـانی بر زمـ ــین

زمـ ـانی بر زمـ ــین

روز خوب بعد از چند روز بد

طولانی است...و نکته اموزنده ای هم ندارد...شاید با خواندش حوصله تان سر برود...حکم خاطره  دارد

 

امروز روز خوبی بود.یعنی شروع خوبی داشت و روزهایی که شروع خوبی دارن معمولا روزای خوبی میشن.

در اصل شب قبل اصلا خوب نخوابیدم.چون اولین کلاس ساعت 8 صبح امتحان داشتم و ساعت را کوک کرده بودم که زود بیدار شوم.من هر بار با صدای شنیدن زنگ بیدار میشدم ولی حس میکردم با 5 دقیقه اضافه خوابیدن علنا هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و دوباره به خواب  میرفتم.این عمل تکراری تا ساعت 7.15 دقیقه صبح ادامه داشت و غیر از بیدار شدنهای مکرر و به عبارتی کوفت(حرام) کردن خواب برای خودم هیچ سودی عایدم نشد.

شاید اولین نکته ی مثبت در امروزم امتحان اول صبحم بود که طی اتفاقی نادر خیلی خوب بود

از همان روز اول بعد از تعطیلات عید  با الی برنامه ریزی کردیم که چهارشنبه بین دو کلاس جرم بعد از ظهر برویم behind the univer city و بستنی بخوریم!behind the univercity یکی از مکان های مقدس و مفرح و خاطره ساز برای ما محسوب میشود که بنیانگذارش سحر بود.از همان ترم های اول دانشگاه برای زدودن استرس و فشار های عصبی،برای دور هم نشینی ،باز شدن ذهن،تفریح و ....به این مکان میرفتیم.ترجیحا با گروه های دو یا چند نفره.

امروز هوا خوب بود.آفتابی و دل چسب و بهاری.با وزش باد.صاف تا قسمتی کج.انگار همه چیز محیا بود برای خوب بودن امروز.من امروز زیاد خندیدم.از ته دل.من امروز آزادانه خندیدم.بدون استرس.انقدر خوب که حتی جای خالی یک مرد را کنار خودم حس نمیکردم.انقدر خوب که حتی وقتی خدا ،نقطه ضعف من را وسط محوطه دانشگاه روی یکی از صندلی های آفتاب گیر دانشکده قرار داد بی اعتنا به هر نقطه یا خط یا دایره توپر ضعفی، دور میدان مهندسی را همراه با الی با قدم های سبک و  آهسته طواف کردیم.بعدش هم بی اعتنا به دایره ی گردالوو تپل ضعفم بستنی خریدیم و با ملحق شدن چند نفر دیگر به سمتbehind the univercity روانه شدیم و در انجا بساط صفا سیتی را راه انداختیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم.حتی در خلوت به سمت همدیگر هندوانه پرتاب کردیم و من به الی گفتم که چقدر دوستش دارم و او هم به من گفت که خیلی دوستم دارد ایضا و برایم تعریف کرد که آنروز سر کلاس نفت خیلی به من افتخار کرد.و همینطور هندوانه ها به سمت همدیگر پرتاب شد تا جایی که دیگر پرتاب نشد!بعد به سمت دانشکده روانه گشتیم و مدام حرفای خوشحال کننده به هم زدیم و خندیدیم تا جایی که آن دختر پسری که عمران میخانند وخیلی با هم صمیمی هستند،که البته اصلا به قیافه شان نمیآید که دوست باشند،تازه پسره از دختره سرتر هم هست،البته ما هم گناهشان را نمیشوریم،ولی ما به ظاهر حکم میکنیم که آنها خیلی با هم صمیمی هستند.حتی بیشتر از این حرفا و حتی آن یکی حرفها! بله...داشتم میگفتم که حتی آنها هم به خوشیه ما حسودی کردند و دخترک با دیدن ما رو به دوستش گفت ملت چقدر خوشحالن!و این سخن باعث شد ما خوشحال تر باشیم

و آنها بیشتر حسودی کنن!حتی به گمانم دخترک از ذهنش گذشته که با پسرک cut کند و به گروه ما ملحق شود تا او هم خوشحال باشد.شاید حتی پسرک هم این موضوع  از ذهنش گذشته باشد که به ما ملحق شود....استغفرلله.حتی اگر او هم بخواهد ما چنین اجازه ای به او نمیدهیم.چون الان اصلا و ابدا جای خالی یک مرد را در کنار خود احساس نمیکنیم:)).که اگر چنین مسئله ای نگرانمان کند،نقطه ضعف گردالوی ما وسط محوطه  دانشگاه نسبت به هرکس دیگری ارجحیت دارد:))

داشتم میگفتم که امروز چقد روز خوبی بود...حتی مسیر برگشت از دانشگاه تا خانه هم یک جور دیگری بود.درخت های باغ های جاده پر از شکوفه شده بودند.حتی تاکسی هم سریع تر از روزهای قبل پیدا شد.حتی راننده پول خرد داشت و بقیه پولم را پس داد.من همیشه وقتی از کوچه منتهی به منزلمان رد میشوم همیشه تصور میکنم که موتور سواران برای کیفم نقشه کشیده اند.همیشه جهت حرکتم را طوری تنظیم میکنم که کمترین دسترسی به کیفم را داشته باشند ، به این طریق که مسیر رفت را از سمت چپ کوچه و مسیر برگشت را از سمت راست کوچه انتخاب میکنم با توجه به اینکه کیفم در دوش سمت راست باشد.گفتم که امروز  لباس ها و کفش عیدم را پوشیده بودم.کفشم کمی گشاد است و نمیتوانتم بدوم.تمام مسیر به این فکر میکردم که اگر دزد کیفم را بدزدد من چطوری دنبالش بروم و پدرش را در بیاورم؟؟از طرفی کفش هایم را هم بیشتر از این دوست میدارم که وقتی دزد به کیفم زد کفش هایم را دربیاورم و تنها بزارم و دنبال دزد بروم تا پدرش را دربیاورم و با این افکارم هی به خودم و عمه ی دزد فرضی بخندم و خودم را خوشحال ترکنم....


ولی هرچقدر فکر میکنم میبینم همه این خوشحالی ها بابت همان امتحان اول صبح است،به جان یکدیگرم....

نظرات 5 + ارسال نظر
گلنوش پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 ساعت 10:00

ایشالا همه ی روزات خوب باشن دوستممممممممممم
یعنی من عاشق اون درگیریت با خودت و کفشت و دزده بودمممممممم
کفشتو درآر محکم پرت کن بخوره تو سر دزده بیفته بعد میری طرفش کیف و کفشتو برمی داری میری خونتون
دایره گردالو تپلوی ضعفت

ممنوووووونم گلنوش جونم
درگیریمم با خودم و کفشم و دزده هم عاشق تو شده به جان خودم
ای وااااااای کفشم خراااااااب میشههههه
هی دووووووووورهَ

p.t پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 ساعت 11:30

سلاااااااااااااااممم
چه قشنگ نوشتی ...
به قول گلنوش ایشالا همه ی روزات خوب باشننننننننن
هی دوووووووورَه؟!؟؟؟!
عجب ...
شاد باشی همیشه ...

سلااااااام پی تی جون گل گلاب
ممنونم.شما قشنگ خوندیش
خیلی ممنووون ایشالا هم شما و گلنوش و همه ی دوستا روزاشون خوب باشه.کلا زندگیشون خوب باشه
دووووووووووره دووووووره
....

ریحون جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 15:07

چه بامزه نوشتی...
وقتی ادم خوشحاله همه چیز به نظرش خوب میاااااااااااااااااد

مرسی ریحونم
اوهوم.موافقم...

الی... شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 12:07 http://goodlady.blogsky.com/

اولن اگه آموزنده نیست و قراره حوصله سر ببره چرا اینجا مینویسیش؟
دومن اگه مینویسیش دیگه نباس بگی حوصله سر میبره و آموزنده نیست که ملت یا قیدش رو بزنند یا واقعن این امر بهشون مشتبه بشه که کسل کننده است
سومندش دفعه آخرت باشه بحث بستنی میشه و اتیکت کسل کنندگی بهش میزنیا
چهارمندش من فقط به قسمت بستنی خورونیش حسودیم شد و به قسمت دانشگاه و روزایی که با دوستات داری و ازم به خاطر بستنی.
پنجمندش ما که خودمون الی اییم ،خلاص

یه چیزایی هست که فقط حرف دله و از نظر بقیه ممکنه چیز مهمی نباشه.وبلاگ آوزشی نیس که همه چیزش آموزنده باشه
اینو نوشتم که اگه کسی دوس نداره خاطره بخونه،وقتش تلف نشه،فک نکنه آخرش قراره با چیز خاص و فوق العاده ای روبرو شه:)
ولی خب حرف تو هم از یه جهاتی درسته.خودمم بعد اینکه اون جمله اولو نوشتم به این نتیجه رسیدم که اگه نمینوشتم هم اتفاق خاصی نمی افتاد.

ما هم الی داریم.بعله اینجوریاست

خیال دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 14:22

سلام سوگلی
ممنون که حس روز خوبت رو تقسیم کردی
با خوندنش حس خوبی گرفتم
یه لبخند به شعاع کمان آرش روی لبم نشست
عالی نوشتی
باز هم بنویس از همین روزای خوب
روزها و لحظه های خوبت برقرار همینطور برای همه دوستای گلم

سلااااام سیمای گلم
خوشحااالم که حس خوبی برات داشت
همیشه لبخند رو لبت باشه عزیزم
خیلی خیلی ممنونم برای دعای قشنگت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد