ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مکالمه بین من و خواهرم ساعت5 بامداد:
آبجی کوچولو بسه دیگه بگیر بخواب.الان صب شروع میشه.
خواهرم:صبح چی شروع میشه؟
من:صبح شروع میشه دیگه!:|
خواهرم:خوب...صبح چی میخواد شروع بشه؟
من: صبح ،خودش شروع میشه.
خواهر:خوده چی شروع میشه؟
من:صبح!!...عزیزم...چند ساعت دیگه صب شروع میشه!اصلا شروعو بیخیال.همون صبح میشه خودمون!
خواهرم:مگه صبح میشه؟
من:
و این داستان ادامه دارد....
حالا بیا به بچه بفهمون که صبح از مقوله هاییه که خودش، هم به تنهایی شروع میشه، هم میشه!
حالا مکالمه بین منو پدر بزرگم:
پدربزرگ:اسم بچه ی داییتو چی گذاشتن؟
من:پارسا
پدربزرگ:پارچا؟
من:نه...پارسا...سا
پدربزرگ:پارتا؟
من:سا...سا
پدربزرگ:جا؟
من:نه آقاجون...سا ...سا...پارسا!
پدربزرگ:آهان پارلا!
من: بله.همون:|
وای مردم از خندههههههههههههههههههههههههههههههه
خیلی با حال بودددددددددد
زندگیه ما داریم؟:))
ایول پدربزگ
:)
دعاش کنید.حالش خوب نیس:(
:)
;)
خوش ب حالت گیر کیا افتادی!!!
البته دومیش یکم غم انگیز بود... مام پیر میشیم :(
عاشقشونم:-x
:)))))))))))))))