زمـ ـانی بر زمـ ــین
زمـ ـانی بر زمـ ــین

زمـ ـانی بر زمـ ــین

اصبروا...



مکالمه بین من و خواهرم ساعت5 بامداد:

آبجی کوچولو بسه دیگه بگیر بخواب.الان صب شروع میشه.

خواهرم:صبح چی شروع میشه؟

من:صبح شروع میشه دیگه!:|

خواهرم:خوب...صبح چی میخواد شروع بشه؟

من: صبح ،خودش شروع میشه.

خواهر:خوده چی شروع میشه؟

من:صبح!!...عزیزم...چند ساعت دیگه صب شروع میشه!اصلا شروعو بیخیال.همون صبح میشه خودمون!

خواهرم:مگه صبح میشه؟

من:

و این داستان ادامه دارد....

حالا بیا به بچه بفهمون که صبح از مقوله هاییه که خودش، هم به تنهایی  شروع میشه، هم میشه!


حالا مکالمه بین منو پدر بزرگم:

پدربزرگ:اسم بچه ی داییتو چی گذاشتن؟

من:پارسا

پدربزرگ:پارچا؟

من:نه...پارسا...سا

پدربزرگ:پارتا؟

من:سا...سا

پدربزرگ:جا؟

من:نه آقاجون...سا ...سا...پارسا!

پدربزرگ:آهان پارلا!

من: بله.همون:|


نظرات 5 + ارسال نظر

وای مردم از خندههههههههههههههههههههههههههههههه
خیلی با حال بودددددددددد

زندگیه ما داریم؟:))

کاچی پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 00:07 http://www.ninibeny.blogfa.com



ایول پدربزگ

:)
دعاش کنید.حالش خوب نیس:(

عارف جمعه 28 تیر 1392 ساعت 18:58 http://25hoursanight.blogfa.com/

:)

;)

دریا شنبه 29 تیر 1392 ساعت 13:01 http://daryadari.blogfa.com/

خوش ب حالت گیر کیا افتادی!!!
البته دومیش یکم غم انگیز بود... مام پیر میشیم :(

عاشقشونم:-x

زکیه دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:52 http://www.ta-talaghi.blogfa.com/

:)))))))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد