-
روز خوب بعد از چند روز بد
چهارشنبه 20 فروردین 1393 22:11
طولانی است...و نکته اموزنده ای هم ندارد...شاید با خواندش حوصله تان سر برود...حکم خاطره دارد امروز روز خوبی بود.یعنی شروع خوبی داشت و روزهایی که شروع خوبی دارن معمولا روزای خوبی میشن. در اصل شب قبل اصلا خوب نخوابیدم.چون اولین کلاس ساعت 8 صبح امتحان داشتم و ساعت را کوک کرده بودم که زود بیدار شوم.من هر بار با صدای شنیدن...
-
هر روزتان عید
پنجشنبه 7 فروردین 1393 01:53
سال جدید هم شروع شد و من یه تبریک خشک و خالی تو این وبلاگ نزدم.دیگه امروز با خودم فکر کردم که سال جدید شروع شده ،زشته من تریپ گلابی وار به خودم بگیرم و هیچ واکنشی نشون ندم.خلاصه نوروزتان پیروز،هر روزتان نوروز...اصلا اصلش همینه که هر روزتون عید باشه و یه روز جدید.وگرنه این تقویم بازی ها بهونست برای اینکه گذر زمان رو...
-
زیباترین حس دنیا
یکشنبه 18 اسفند 1392 00:01
اول این کلیپو ببینید: مهر مادری قبلن که جوون تر بودم ،وقتی میشنیدم کسی به خاطر بچه دار نشدن ناراحته ،ناراحتیشو بی دلیل میدونستم.تو دلم میگفتم خب بچه دار شدن که چیز خاصی نیست.برن از پرورشگاه بچه بیارن بزرگ کنن.عمق مطلبو که بچه از دل آدم بیرون بیاد.با پوست و گوشت آدم عجین باشه برام غیر قابل درک بود.شایدم اقتضای سنم بود...
-
بیمار اخم های تو ام...حتی!
جمعه 16 اسفند 1392 13:00
سوگلی است دیگر...گاهی دلش میخاهد یک نفر از پشت کوه یا بالای ابرها یا از دل خورشید یا از عمق دریا ،بلند شود بیاید گوشش را بگیرد و بگوید آدم حسابی!این چه طرز زندگی کردن است؟گند زدی به سیستم عامل حیاتی ات!بیا دستت رو بده به من خودم میبرم همه جا رو نشونت میدم.خودم بهت میگم چی غلطه چی درسته،خودم بهت میگم الان باید چی...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 5 اسفند 1392 15:02
5 اسفند،تولد 30 سالگیت (با تقویم خودت 11 سالگی!)مبارک... . . . . .
-
یک زمان....
دوشنبه 28 بهمن 1392 20:53
حوصله ام گم شده...نه حوصله غذا خوردن نه درس خوندن نه کتاب خوندن نه حرف زدن نه کل کل نه کار نه زار نه جار نه بار.... نمیدونم با این همه حوصله ی نداشته چجوری حوصله ام سر رفته... + تنها راه حلی که به ذهنم میرسه دوریه...
-
اتفاق خوب!!بیا بغل خاله >:D<
شنبه 26 بهمن 1392 15:12
در همین چند روز اخیر:وقتی دست رو زمین میکشی میبینی دسته دسته مو ریخته رو فرش،وقتی حال نداری صبح ها زود بیدار شی و وظایفتو قضا میکنی،وقتی دو تا طناب میزنی نفست بند میاد و روز به روزم لاغر میشی و کاری هم انجام نمیدی و اشتها هم نداری و مدام گیج میزنی و ....اینا همش نشون دهنده اینه که از خودت غافل شدی و نیاز به بازگردانی...
-
آموزش زبان ترکی آسان و سریع:|
جمعه 18 بهمن 1392 12:25
از پیچیدگی و زیبایی های زبان ترکی همین بس که برای بیان حالت دلدرد آور بودن یک خوراکی یا حالت معکوسش باید متوسل به این جمله شد: ب سانجیلاندیرانّی لارداندی یا سانجیلاندیر میانّی لارداندی !؟! :| + بازگردان این جمله به فارسی سلیس کاریست بس مشکل!
-
داستانک
شنبه 12 بهمن 1392 10:57
پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . " پیرمرد گفت : " من هم همینطور . " پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . " پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور " پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ." پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . " اما...
-
امسال زمستون دسته یکی دارم میرم زیاااارت...:دی
شنبه 5 بهمن 1392 17:37
حدود 2 ساعت دیگه اولین سفر مجردی من شروع میشه به خواهرم گفتم دلت برام تنگ میشه؟یه نگاه عاقل اندر سفیه(ازینا ) کرد، گفت خودت چی فک میکنی؟:| + نیازی به گفتن نیست چون کنار ضریح امام رضا(ع) به یاد همتون هستم
-
دائما یکسان نباشد حال دوران...
چهارشنبه 2 بهمن 1392 13:17
مادربزرگم همیشه سفارش میکرد که در مورد زندگی شخصیتون تو همه جا صحبت نکنید!میگفت در مورد خوشبختیا و بدبختیاتون بلند بلند حرف نزنید.میگفت شاید یکی تو زندگیش مشکل داشته باشه وقتی خوشبختیه شمارو بشنوه ناخودآگاه تو دلش آه بکشه،قلبش بشکنه....میگفت این آه خیلی کارا میکنه!این آه آتیش میندازه تو زندگی!اگر هم دشمنتون بفهمه...
-
الاغه+مندی
چهارشنبه 25 دی 1392 13:14
بعضی از علاقمندی ها هم هستن که منجر به الاغمند شدن انسان ها میشن:|
-
تبریک
شنبه 21 دی 1392 12:41
امروز، خورشید مهربان تر از همیشه بیدار شد. عکسِ داغِ داغ از جمکران
-
دلت مثل یه دریاست...
چهارشنبه 18 دی 1392 20:17
+ دلت مثل یه دریاست...
-
یه انفجار در خدمتتون باشیم:دی
دوشنبه 16 دی 1392 19:54
همین چند دقیقه پیش صدای یه هواپیما نزدیک به زمین میومد.حس و حال این فیلمایی رو داشت که زمان جنگ رو نشون میدادن.دیوار صوتی میشکنه و ....بووووووووووووم.یکی از بمبا میوفته رو یه خونه.همین لحظه رو تو ذهنم تجسم میکردم.مثلا اگه الان این هواپیما جنگی بود و یکی از بمباشو مینداخت رو سر من چه حس جالبی بود:دی یعنی امید به زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دی 1392 16:10
امروز خبر فوت یکی از دوستان قدیمی که تو نت میشناختمش شنیدم.اولین و عزیزترین و با اعتماد ترین فردی که تو نت میشناختمش.همیشه آرزوش بود به 31 سالگی نرسه و از این دنیا بره و ببه آرزوش رسید و 30 سالگی از این دنیا رفت.هنوزم باورم نمیشه رفته...خدا رحمتش کنه.به آرزوش رسید .خدا به خونوادش مخصوصا مادرش صبر بده. برای شادی روحش...
-
بازی روزگار
شنبه 7 دی 1392 15:24
یه وقتایی میدوی که اول بشی،یه وقتایی هم میدوی...که آخر نشی...!
-
الکی...
چهارشنبه 4 دی 1392 12:17
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه و ببینم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا من فقط عاشق اینم وقتی از همه از...
-
یلدایی که گذشت...
دوشنبه 2 دی 1392 00:03
شهر من در یلدایی ترین ،سرد ترین،زیبا ترین،مه آلود ترین شب سال: عکس و عکس زمستون قشنگه به شرطی که سرما تا ریشه استخوناتو نترکونه.برف باشه،مه باشه،ولی سرمای نا جوان مردانه نباشه. + خدا جون قربونت برم منو که میبینی در حالت عادی با هول روشن میشم،آخه این سرما خوردگی چی بود وسط این همه کار!؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آذر 1392 18:23
به همون میزان که گرمای داغ تابستون کلافه ام میکنه،ده برابرش سرمای زمستون حس زندگی و تلاشو ازم میگیره.کاش میشد سه ماه تعطیلی تابستون با زمستون عوض میشد.هوا سرد باشه و توئم سرمایی و دم به دقیقه یه دستمال کاغذی دستت باشه و هی با فین فین ،مجبور باشی درس بخونی و این 19 واحده کذایی رو در عرض یه هفته پاس کنی.والا فیل هم بود...
-
دفترچه خاطرات به سبک امروزی
سهشنبه 12 آذر 1392 20:25
یادش بخیر وقتی جوون تر بودیم داشتن دفرچه خاطرات رو بورس بود.همیشه هم آخر سال که میشد یه صفحه از دفترچه رو به معلم و دوستایی که دوسشون داشتیم اختصاص میدادیم که برامون یادگاری بنویسن. دفترچه خاطراتای اوم موقع یه مشکلی داشتن و مشکلشون این بود که احتمال سرقت اطلاعات و سرک کشیدن تو خاطرات شخصی توسط مادر محترمه و برادرهای...
-
شبیه آدمای خوشحال...
جمعه 8 آذر 1392 10:44
تو این سه روز تعطیلیم 3 تا کتاب مختلف در مورد یه سری از موضوعاتی که باهاشون درگیر بودم گرفتم و خوندم.اولین کتاب،یه کتاب 60 صفحه ای کوچیک به اسم اسرار حل تمام نگرانی ها و ناراحتی ها بود که از نمایشگاه کتاب دانشگاه به قیمت 500 تومن!!!!خریدم و تو مسیر برگشت از دانشگاه تو سرویس تونستم بخونم و تمومش کنم. یه سری نصایح و...
-
همه ی تحصیلکرده های داغون!
سهشنبه 5 آذر 1392 19:03
یکی از همون اساتیدی که اول ترم رو با تعریف از خودشون و افتخاراتشون آغاز میکنن،از همون اساتیدی که برای جلوگیری از اتلاف وقت میگه اطلاعات دیگه از من خواستین تو نت سرچ کنید و تو هی اسمش رو جستجو میکنی و تو صفحه 30ام از گوگل نام یکی از سران قبایل یکی از ایلات قشقایی در صده اخیر رو میاره ولی اسمی از این استاد برجسته نیست!...
-
چارفصل مثل...
شنبه 2 آذر 1392 16:43
نماز صبح مثل فصل بهاره .حالتو جا میاره.آمادت میکنه. نماز ظهر مثل تابستونه .گرم و خسته. نماز عصر خوده پاییزه ،همونقدر دلگیر و غمدار.نماز مغربم شبیه پاییزه،شبیه وقتاییه که پاییز قشنگه! نماز عشاء مثل زمستونه .همش حس میکنم آدمو واسه مرگ آماده میکنه.شاید چون نزدیک به زمان خوابه! + دنبال یه قالب خاص و همیشگی برای وبلاگم.کسی...
-
آمدنم بهر چه بود...؟
چهارشنبه 29 آبان 1392 23:10
کاش یه تبصره ای ،فایل پیوستی،توضیحاتی چیزی هم میزاشتن کنار این افضل مخلوقات واسه اونایی که گیر کردن... ما هم اینو میدونیم که زندانه.تو فقط بگو چجوری وا رهانیم؟:| + خورشید و خیلی چیزای دیگه... +
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1392 02:15
چقدر کوتاه بود فاصله ی غدیر تا عاشورا بالا رفتن دست پدر، تا پایین آمدن سر پسر +
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1392 02:13
خیلی سخته....دنبال چیزی بری...برای چیزی وقت و عمرت رو صرف کنی و آخرش بفهمی این همون چیزی نبود که میخاستی...! +
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبان 1392 23:40
دعای 22 صحیفه سجادیه معنی این دعا رو حتما بخونید.آرامشی داره وصف ناپذیر... خدایا، مرا در اصلاح نفسِ خویش به کاری فرمان دادهای که خود در انجام دادن آن از من تواناتری، و قدرت تو بر آن کار و بر من، از قدرت من افزونتر است. پس مرا چنان نیرویی ده که با آن به کاری مشغول شوم که تو را از من خشنود میسازد، و خشنودی خود را در...
-
شاید تو راس میگی!
سهشنبه 14 آبان 1392 18:55
قبلا گفتم که انتخاب مشاور و روانشناس خوب واقعا کار سختیه.یه مشاوره غلط میتونه کلا مسیر زندگی رو کج کنه.جاتون خالی یه روانشناس پیدا کردم.گفتم حالا یه محک بزنیم ببینیم اولین مشاوره چطور میشه.یه مقدار صحبت کردم و گفتم سشتابمهثئمرد ئسدشنتصاضیثخبیودسنذشی و بعدش ذکر کردم که صظیربمنشبثذزد ئشدتییرر ...........و بالاخره بهش...
-
من و خواهرم
سهشنبه 14 آبان 1392 18:18
خواهرم دوباره نبوغش رو به کار انداخت و امروزبعد از اینکه از دانشگاه خسته برگشتم خونه، بهم گفت:آبجی تو چقد شبیه بینا ها هستی! گفتم بینا؟!؟!؟مگه باید شبیه نابیناها باشم؟!!؟ گفت:نــه اون بینا منظورم نبود.منظورم اینه که شبیه آدمایی هستی که نا ندارن من: :|:|